مکاشفات مورچگان
نوشته شده توسط : شاهین مکری

مورچه ای بر صفحه کاغذی میرفت. از نقش ها و خط هایی که بر آن بود ، حیرت کرد. آیا این نقش ها را ،کاغذ خود آفریده ایت یا از جایی دیگر است؟در این اندیشه بود که ناگاه قلمی بر کاغذ فرود آمد و نقشی دیگر گذاشت.مور دانست که این خط وخال از قلم است نه از کاغذ.نزد مورچگان دیگر رفت و گفت؛مرا حقیقت آشکار شد.گفتند؛کدام حقیقت؟گفت؛بر من کشف شد که کاغذ از خود ،نقشی ندارد و هر چه هست از گردش قلم است.ما چون سر به زیر داریم ،فقط صفحه می بینیم؛اگر سر برداریم و به بالا بنگریم ، قلمی روان خواهیم دید که می چرخد و نقش و نگار می آفریند.در میان مورچگان یکی خندید .سبب را پرسیدند .گفت: این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم؛ لیک پس از عمری گشت و گذار بر روی صفحات ، دانستم که آن قلم نیز، اسیر دستی است که او را می چرخاند و به هر سوی می گرداند. انصاف بده که کشف من ،عظیم ، عظیم تر و شگفت تر است.

   همگان اقرار دادند به بزرگی کشفت وی ،او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند!چه ،تاکنون میپنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقش ها،نه کاغذ و نه قلم است ؛بلکه آن دو خود اسیر دیگری اند.این بار ، موری دیگر گریست .موران، سبب گریه اش را پرسیدند. گفت :عمری بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم میزند نه کاغذ.اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است ، نه امیر. ندانم که آیا آن امیری که قلم را می گرداند ، به وافع امیر است یا او نیز اسیر امیر دیگری است و این اسیران ، کی به امیری می رسند که او را امیر نیست ؟





:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: مکاشفات مورچگان ,
:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 8 بهمن 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: